می گن عملیات رمضان کار گره خورده بود وقتی رزمنده های مسلمان ایرانی شدیدانیاز به یورش داشتند ولی نمی تونستن چون رسیده بودن به میدونه مین تو این اوضاع احوال شهید بزرگوار باز هم..... ((وذکراسم ربک و تبتل الیه تبتیلا-قرآن-مزمل)) رو فراموش نمیکنه
و به خداوندوائمه ی بزرگوار توکل می کنه مخصوصا بانوی زنان دو عالم حضرت فاطمه سلام الله علیها و به رزمنده ها میگه حمله کنید خلاصه رزمنده ها حریفش نمیشن میزنن به دل دشمن عملیاتو پیروز میشن ولی اوج کار اینجاست که فردا صبح به مین هایی در همان ناحیه برخورد میکنن که جای پاشون روشه ولی منفجر نشده اونم نه یکی دوتا یه میدان مین.............. خداوندا چیزس جز شهادت ازتو نمی خاهیم چون اوج است وبس.
باید از محشر گذشت
لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست ،
گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است ،
عذر میخواهم پری ...
عذر میخواهم پری ...
من نمیگنجم در آن چشمان تنگ ،
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند ،
روی جنگلها نمی آیم فرود ،
شاخه زلفی گو مباش ،
آب دریا ها کفاف تشنه این درد نیست ،
بره هایت میدوند ،
جوی باریک عزیزم راه خود گیرو برو ...
یک شب مهتابی از این تنگنای بر فراز کوها پر میزنم،
میگذارم میروم ،
ناله خود میبرم ،
دردسر کم میکنم ...
چشمهائی خیره می پاید مرا،
غرش تمساح می آید بگوش ،
کبر فرعونی و سحر سامریست ،
دست موسی و محمد با من است ،
میروم ، وعده آنجا که با هم روز شب را آشتیست ،
صـبـح چنـدان دور نیست ...
شهریار
کوتاه ولی جاودان می گویم راجع به شهیدی که خودش دیانت خویش را به اثبات رساند همسر شهید عبدالحسین برونسی بیان می کند که شبی از صدای گریه ی او ازخواب بیدار میشود و اورا درعالم خواب در می یابد.
بیدارش می کنه شهید برونسی بیدار می شه ولی همسرش چه می دونه که کجا سیر می کرده وبا چه شخصیتی درد دل می کرده.با حال ناراحتی به همسرش می گه چرا منو بیدار کردی من داشتم با مادرم درددل می کردم(حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها).مدتی بعدشب عملیات همرزماشو جمع میکنه می گه مادرم گفته باید برم و میگه اگرمن چهارراه خندق شهید نشدم در عملیات بدر و در فلان ساعت در مسلمان بودن من شک کنید. بله دست بود عبدالحسین برونسسی همان عملیات ازمیان مارفت وهمانطور که می خواست مانند مادرش(خانم صدیقه ی کبری ) هنوز که هنوزه مفقودالاثر مانده وپیکر پاکش از دیده ها بدور.
ای خدا ما هیچ چیز . هیچ کس و هیچ تکیه گاهی جزتو نداریم و ازتو می خواهیم مارا جز باشهادت از این معبر دنیا نگذرانی همین
علی (ع): وصله زدن به کفشهای کهنه ام برایم از داشتن حکومت با ارزشتر است.
راوی:صفات الله نصیری
اولین دوره ی نمایندگی مجلس داشت شروع می شد. کاندیداها داشتند خودشان را آماده می کردند.
اخوی حاج همت از قمشه بلند شد آمد پیشش گفت خودت را آماده کن!
حاج همت گفت برای چی؟
گفت برای کاندید شدن. مردم ازت خواسته اند.
فکر کرد. خیلی فکر کرد. گفت نمی توانم. نمی آیم.
اخوی گفت چرا؟
حاج همت گفت خداحافظی این بچه ها را در شب عملیات با هیچ چیز عوض نمی کنم.
حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شدهایم و بریدهایم، اسلام دست از سر ما برنمیدارد. ما باید بمانیم و کاری را که میخواهیم، انجام بدهیم. همیشه باید مشغول یک مطلب باشیم و آن «عشق» است، اگر عاشقانه با کار پیش بیایی، به طور قطع «بریدن»، «عملزدگی» و «خستگی» برایت مفهومی پیدا نمیکند.
(شهید همت)