باز هم اعجازی در زندگی شهید برونسی و در تولد اولین فرزندش.
شهیدبزرگوار به دنبال دردزایمان همسرش از خونه خارح میشه. بعداز گذشت زمانی صدای در زدن به گوش مادر خانم شهید عبدالحسین برونسی می رسد در راباز می کند خانمی متشخص وارد میشود کار را به اتمام می رساند و دختری به دنیا می آورد . ایشان می پرسن اسم این کودک را چه می خواهید بگذارید خانم شهید جواب می دهد هنوز تصمیم نگرفته ایم. خانم جواب می دهند فاطمه اسم قشنگیست بگذارید فاطمه .از ایشان پذیرایی میشه ولی بدون اینکه لب به چیزی بزنند خارج میشن.نیمه شب شهید بزرگوار به خانه برمی گرده و زمانی که کودک را میبینه تازه یادش می افته برای چی از خانه بیرون رفته خانمش سرزنش می کنه که چرا قابله را فرستاده وخودش نیامده . ولی چه میدونه که وقتی که شهید برای رفتن دنبال قابله از خانه بیرون می آد یکی از دوستاش برای پخش اعلامیه می آد دنباش و میبردش. براستی که عبدالحسین برونسی به دنبال هیچ قابله ای نرفته وبراستی که این قابله که بود؟